پنج شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵
کلاغها همیشه عزادار هستند
با ردی از رگهای خاموش
که لخته شده است بر حلقۀ فشردۀ دستانم
نشسته ام...
نه...
فرورفته ام در نیمکت ِ سرد ِ خاطره ها
و دوخته ام نگاه خیره ام را
در روبرو
به آن درخت کاج
که پر است از سیاهی رسواگر کلاغهایی
که تا مرز رسیدن
تا همگان بدانند
که در زیر آن درخت کاج...
و در زمینی که غرق همیشگی فراموشیست...
پنهان ترین مدفونم....
یادم آمد :
شب بود ٬
من از خانه ای می گذشتم ٬
که خاکستری.
من کلاغی را شنیدم ٬
که زرد .
کاش گفته بودی
کاش می دانستم:
تو را که پنهان.
باشد که کبوتران سپید، رویش پدیدار این مدفون پنهان را جشن گیرند.
با ردی از رگهای خاموش
که لخته شده است برحلقه فشرده دستانم
چقدر عالی توصیف شده..
فرو رفته ام در نیمکت سرد خاطره ها
...
و تا به انتها با آمدن کلاغهای سیاه که همیشه نظاره گر ما بوده اند در بلندی کاج های یقین.
آنقدر توصیف عالی بود که سردی فضا و گریز ناپذیری از آن را خوب منتقل می کند.
و اینجا در زمینی که غرق فراموشیست
پنهان ترین مدفونم ..
در زندگی مدفون شدن ..فراموش شده
وکلاغها همیشه عزادار هستند..
چه خوب دیدید کلاغها را.. اما صبورند و دور این کلاغها و عجیب مهربان!
دوست عزیز مثل همیشه عالی بود.
خوشحال میشم بار دیگر حرفهای شما را درناتانائیل بشنوم.
پشت بام کاهگلی هم با قسمتی کوتاه از کلیدر به روز شده..
قلم تان همیشه سبز.
دانیال عزیز، خونه نو مبارک، میگن کلاغا شگون ندارن، میگن قارقار کلاغا گوش خراشه، میگن درخت کاج... چه میدونم اصلاً.
یاد یادداشت کلاغ خودم افتادم که الان داره تو بایگانی خاک میخوره، مثل تو که دفن شدی زیر درخت کاج در زمینی که غرق فراموشیست... موفق باشی
در سرزمین من کلاغ ها عزا دار نیستند
که این کبوتراند که به عزای همیشگی پای می کوبند
چرا که اکنون زمانه ،زمان سیا کاریست
سلام خوبی شما؟.....میدونی اینجا سرزمین کلاغ های هوشمنده کلاغ هائی در لباس پرستو و چکاوک ....کلاغ های سفید و زردو قرمز ........یاد روزائی افتادم که فکر میکردیم میتونیم خیلی چیزارو عوض کنیم با تمام کلاغای رنگارنگی که دورو برمون بودن ............
باورت میشه کلاغهای همیشه عزادار آشیانه های محکمی دارند...
و من دوست دارم نگا هت را قاب بگیرم
و دستا نت را بکارم
تا در مد فونیه خلو تت
اند یشه زیبا یت را
همیشه در یا دها
شکو فا دهد
خاطره ات را