هنوز زندگی می کند
مثل من
تو ، مدت هاست که نیستی
نه!
سه شنبه ای که گذشت
جلوی پنجره ایستادی.
به من نگاه می کردی؟
کوچکی بلور بسته اش راخواب کدام دریا می شکندوقتی چنین بر گِل نشسته ام...
و جای خالیه نگا هت هنوز دلم را می سوزاند........
و باز هم ۳شنبه های پر خاطره
و از آن پس سه شنبه ها روز انتظار است ....می جرخید و می چرخید احساس میکرد که سرش گیج میرفت میخواست مسیر مستقیم بره سرش به یه چیزی خورد چقدر گیج بود...طفلکی ماهی کوچولوی قرمزمن باز هم مینویسم اگر اسمش نوشتن باشد خوشحالم میکنین تنهام نذارین
کی میدونی جلو پنجره به کی نگاه میکرده فقط خیره بوده یا نگاه میکرده......شایدم خیلی تفاوتی نکنه ......
ره به درون می برد حکایت این رنج...بگذار سکوت بهترین و زیباترین کلام ما باشد.
دانیال عزیزم سلام...ننوشته های تو را با سکوت می خواندم...این بار گفتم...نمی دانم...موفق باشی دوست من...دلم برایت سخت تنگ شده است...بنویس...حتماً
شک داشت که به او نگاه می کندنهاو هم همان قصه قدیمیست که زیباییش را در پس زلال پنجره به تماشا نشسته
کوچکی بلور بسته اش را
خواب کدام دریا می شکند
وقتی چنین بر گِل نشسته ام...
و جای خالیه نگا هت هنوز دلم را می سوزاند........
و باز هم ۳شنبه های پر خاطره
و از آن پس سه شنبه ها روز انتظار است ....
می جرخید و می چرخید احساس میکرد که سرش گیج میرفت میخواست مسیر مستقیم بره سرش به یه چیزی خورد چقدر گیج بود...
طفلکی ماهی کوچولوی قرمز
من باز هم مینویسم اگر اسمش نوشتن باشد خوشحالم میکنین تنهام نذارین
کی میدونی جلو پنجره به کی نگاه میکرده فقط خیره بوده یا نگاه میکرده......شایدم خیلی تفاوتی نکنه ......
ره به درون می برد حکایت این رنج...
بگذار سکوت بهترین و زیباترین کلام ما باشد.
دانیال عزیزم سلام...
ننوشته های تو را با سکوت می خواندم...این بار گفتم...
نمی دانم...موفق باشی دوست من...دلم برایت سخت تنگ شده است...بنویس...حتماً
شک داشت که به او نگاه می کند
نه
او هم همان قصه قدیمیست که زیباییش را در پس زلال پنجره به تماشا نشسته