دغدغه های یک کارآموز "رولت روسی"
نشسته بودی پشت میز... درست روبروی من... با دستت یه دور چرخوندیش... و قبل از اینکه از چرخیدن بایسته چشماتو بستی و گذاشتیش روی شقیقه ات... بهت خیره شدم... شک داشتم... اما فکر می کنم به خاطر لرزش انگشتت بود که ماشه رو کشیدی... باور نمی کردم... شرط رو برده بودم... به این راحتی... و اونم بدون اینکه تیری شلیک شده باشه... پولهای روی میزو با خوشحالی برداشتم و داد زدم نفر بعد........
جمعه ای که شنبه اش را سِقط کرد
شادیها دیگر به لحظه نمی رسند
در خود می پیچند و
می میرند و
نیامده ، سِقط می شوند...
و اگر این تنها شبانه ام را فرصتی باشد ،
و مجال رویایی دیگر
برای تمام آن شنبه روزهایی که هرگز تولد نخواهند یافت
خاطراتی خواهم آفرید
تا بر خلوت ِ این دیوار ِ تا ابد جمعه بیاویزم...
کاش می دانستم
این قرن ِ امروز تا فردای من
چند جمعۀ بی شنبه خواهد داشت...
وبلاگ قشنگی داری . یه سر به ما هم بزن . قربونت .
ثانیه سکوت می بلعید
حضورت همیشگی
اندیشه ات تا اوج
دانیال عزیز، شادیهایت همیشگی...
شما جمعه ها تون دیوار داره؟
چه خوب .
ما فقط دوشنبه هامون٬ شنبه های اول سال ٬ آب هویج داره.
یه بار هم من خاطرم نیست خیلی زمان های پیش مامان بزرگم میگن چهار شنبه ی خالم این هاخواستگار داشته انگار که سر تعطیلات آخر هفته بهم می خوره.
بعد راسته که میگن قبلن ها هفته فقط یک شنبه و پنج شنبه بوده؟
خودم فکر می کنم که اون موقع همه چی کویت بوده.
دست کم مثل الان انرژی هسته ای حق مسلممون که نبوده .
سپیده دمان است/ دم جنبانک هر نگاه/ امروز در باد، بوی استخوان است ...
چه رویاهایی می آیند ..
دوست خوبم دانیال .. خوشحالم که بار دیگر شعری زیباتر از همیشه از شما می خوانم خصوصا اینکه شما هم به دنبال رویا برای شنبه هایی هستید که احساس اطلسی ها در آن نفس می کشید..
نمی دونم برام خیلی جالبه انگار که شعر شما جوابی زیبا از دنیای اکنون بود به دنیال خیال من !
برای همین بود که یک آن به ذهنم رسید و گفتم:
چه رویاهایی می آیند ..
منتظر نگاه دوست خوبم دانیال حتما هستم ..
آنها که می خواستند مرا زخم زنند
تو را مجروح کردند
و بیخوابی ات،
تاوان شهامت ات شد.
دانیال دوست عزیز.. خیلی عالی بود. کوتاه و گویا..
بازی رولت روسی و شرط بندی بر سر یک برد و باخت ..
او می بازد .. مرگی اتفاق نمی افتد اما شاید بتوان گفت مثل مردن می ماند ..
قمار بر سر زندگی .. که با شلیک نشدن اسلحه و باخت در بازی رولت اینبار در واقع همه چیز را می بازد..
امیدوارم که اشتباه نگفته باشم..
فکر کردم دیگه نمی نویسین.چقدر خوشحالم.
....نمی دانم چرا.ولی همه جمعه ها دلم می گیرد
شاید به خاطر اینه که جمعه ها برام تمثیلی از مادر و پدری دست در دست کودکی در حال گردشند.
چیزی که من حتی یک بار نچشیدم.
چه شرط وحشتناکی.....
کاش میدانستیم چند هفته دیگر مانده که روزهایش برایمان معنی دار باشند
خاطرات تخیلی
ای خاطرات کهنه پرپر
آیا زمانه بستری از شفقت
هموار می کند برای شفقت؟
ای التیام زخک پریشانی،
تلاوت پوچی،
تکرار درد یار
خاطرات تخیلی
ای خاطرات کهنه پرپر
آیا زمانه بستری از شفقت
هموار می کند برای شفقت؟
ای التیام زخک پریشانی،
تلاوت پوچی،
تکرار درد یار
رفت آنچه رفت
با من کس این نگفت
زنجیر تا ابدیت زنجیر، ماند خواهد؟
خواهد ماند.
تا بی نهایت،
ممتد؟
ممتد؟
آه...
ای امتداد!
آیا
در انحراف نقطه پایان نهفته است؟
ای انحراف به تحریف،
تحریف،
تحریف انحراف.
من از بچگی غروب جمعه که می شد فکر می کردم انگشت شنبه درچشم جمعه فرو رفته .....بدرود
بیهوده دلت به حال شنبه های سقط شده نسوزد! شنبه های تکراری، شنبه های پر سر و صدا ولی پوچ ارزش دلسوزی ندارند.
نمی دانم/به نظرم تمامی روزها یک افتضاح هستند.
روز و شب بدون آزادی فرقی ندارد!!!
موافقی؟
شاید رد رویائی جمعه ای باشد برای آخرین جمعه و حماسه ای برای تمامی شنبه ها .....باید رویا را یافت.....
یکی از دوستان می گفت : ما که در لحظه ی لذت متولد شده ایم
ناگزیریم که لذت ببریم هر لحظه !
البته من به این اعتقاد ندارم.
...
هیچ آسمان شب ممتدی نیست.. بالاخره روزهای رویایی ما هم از راه خواهد رسید ... می دانم .
سلام به دانیال عزیز ،
این درد و دلتنگی غیرشخصیه درد بودن و شدن انسانه . قطعه جمعه خیلی زیباست . میشه شنبه رو فراموش کرد و فعلا" در همون جمعه شناور شد .
یا حق
سلامی به ابدیت جمعه
واقعا جمعه ها روزهای غریبی هستند و بازی! رولت روسی نیز هم!!
وقتی رولت روسی یک بازی است، وقتی فاصله مرگ و زندگی در یک بازی به قمار گذاشته می شود، پس خود زندگی هم یک بازی بیشتر نیست وما بازیگران آن (یادی از شکسپیر هم کنیم)
ما در برون پرده شده مدهوش صد فریب ...
باید! خوش بود وگرنه بد باختیم.
ضمنا من هم دانیالم. دم تمام دانیال گرمه.
سلام...
(با یاد مرحوم فرهاد مهراد)
عمر جمعه به هزار سال می رسه
جمعه ها هم دیگه بیداد می کنه
آدم از دست خودش خسته می شه
با لبای بسته فریاد می کنه
...
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
جمعه وقت رفتنه
موسم دل کندنه
خنجر از پشت می زنه...
امیدوارم منو به عنوان یه دوست پذیرا باشید...
قربانت:سیمین
الان اقرار می کنم آچ مز شدم٬ فکر کنم هر حرکتی ممکنه خطر ناک یا بی ثمر باشه حتی. منتها رو حرف خودم هستم ٬ قرار بودم آپ کردم بگم ٬ خب گفتم . شاید میدونستید شاید نه.
از وبلاگت و نوشته هات خیلی خوشم اومد
سلام!
دانیال جونم چرا چیزی نمی نویسی که بهانه برای نوشتن دستم بدی که نیام اول مهرو تبریک بگم؟!
پاییز شده دوست من کجایی!
پاییز دوستداشتنی ..
مشتاقانه منتظر نوشته دیگر شما هستم دوست من.
وای ازاین جمعه های بی شنبه...
وای از این روزهای کش دار بی جنبه....!
د ا ن ی ا ل کجایی؟
حتی پاییز هم نمیتونه بهانه ای باشه برای آمدنت؟